محل تبلیغات شما

من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم . ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما . وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و امدید سراغ مان . تصادف کرده بودیم . آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی :سمیه ؟ »و مامان داد زد : مصطفی جان  ، هول نکن ، بچه چیزیش نشده ! »در همان راه به او گفته بودم .گفته بودم تا غصه اش کم شود تو داد زدی : بچه فدای سر سمیه ! خودش چطوره ؟»

آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری . با وجود حال بدی که مامان داشت ، گل از گلش شکفت . کدام مادری است که از روابط  خوب بین دختر و دامادش شاد نشود ؟

 

مطالب بالا بخشی از عشق شهید به همسرش و زندگی عاشقانه اوست

این کتاب درمورد شهید مصطفی صدر زاده به روایت همسر ایشان است

 

کتاب اسم تو مصطفی است

ماشین ,تو ,، ,کتاب ,شهید ,آنجا ,با ماشین ,ماشین پدرم ,که مامان ,مامان داشت ,داشت ،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Αθηνά